بیشتر از یه روز نتونستم این اتفاق رو پیش خودم نگه دارم و تنهایی هضمش کنم.

زنگ زدم به سارا و با صدای بریده بریده و اشک هایی که نفهمیدم کی رو صورتم جاری شدن براش تعریف کردم

تا چند لحظه صداش نمی اومد! بدتر از من شوکه شده بود

تا آخر شب و حتی فرداش چندین بار تماس ها و پیام هاش رو روی موبایلم دریافت می کردم: « مهرناز ! گوش کن ببین چی میگم. همین الان زنگ می زنی و یه هفته مرخصی می گیری و همین فردا پا میشی میای خونه ما پیش من. فهمیدی؟ زتگ می زنی قبل از اینکه خودم بهشون زنگ بزنم »

علاوه بر اینکه از دوره دانشگاه با هم دوست بودیم، یک سال هم همکار بودیم و مدیرم رو می شناخت و تنها با فشردن یه دکمه رو موبایلش می تونست خیلی راحت بهش وصل شه.

کاری که گفت رو کردم و فقط یه پیام براش ارسال کردم:

« مرخصم. بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است. »

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نقش هنر مینو گرافیک کاغذ دیواری ایرانی shikpro ائمه اطهار آموزش کده شبکه پشتیبان طرح رسا جهان موویز گروه بازاریابی و تبلیغات اینترنتی آرادین (سئو ، طراحی سایت) مجله اینترنتی بهمطلب